فرزند ماه🌙

وقتی که ماه طلوع کنه، زمان تو فرا میرسه

سیاهیِ مطلق

اینکه این روزها ببشتر به وبلاگم سر می‌زنم و اینجا می‌نویسم به این دلیل است که حال روحی خوبی ندارم. کسی را هم ندارم که بتوانم با خیال راحت با او درد و دل کنم، همیشه از ابراز احساسات و بیان دغدغه‌هایم جلوگیری کردم و حالا که می‌خواهم ابراز و بیان شان کنم دیگر نمی‌توانم. پس چاره‌ای نیست جز اینکه اینجا بنویسم. حقیقتا خسته‌ام. می‌دانم بارها این جمله را گفته‌ام اما چه کنم؟ من واقعا من قایق چوبی کوچکی هستم که درهم شکسته‌ است. مانند هندوانه‌ای که به زمین افتاده و فروپاشیده‌است. مانند شیشه‌ای که پسرکی بازیگوش، به آن سنگ زده و هزار تیکه شده‌است. من فروپاشیده‌ام. روز قبل با تراپیست جدیدم حرف زدم و گفتم که افکار خودکشی شدیدی دارم. کمی حالم بهتر شد. سعی کردم که تغییری بدهم و کم کم حالم را خودم بهتر کنم. اما با هر برخورد سنگینی از سمت خانواده دوباره و هزارباره فرومی‌پاشم و تمام برنامه‌هایم بهم می‌ریزد. دوباره سیاهی مرا در بر می‌گیرد و افکار مرگِ خود خواسته در ذهنم جان می‌گیرد. من بی‌نهایت آسیب‌دیده و خسته هستم. آسیب‌دیده از سمت همه و خسته از همه‌چیز و همه‌کس...من نمی‌توانم خودم را نجات دهم. دیگر آنقدر در باتلاقِ افسردگی وناامیدیِ مطلق فرو رفته‌ام که به تنهایی و بدون کمک دیگران، نجاتم ممکن نیست. اما افسوس که هیچ دستی برای کمک و نجاتم به سمت من دراز نشده‌است.

مون چایلد چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲ ، ساعت 12:25

تلاش برای هیچ

این روزها دارم برای زنده موندن می‌جنگم. نه به خاطر خودم، که به‌ خاطر خانواده‌ام... اما از این جنگیدن برای هیچ هم خسته‌ام.

مون چایلد یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ ، ساعت 14:22

شبِ هزار ساله

امشب از اون شباست که غم داره منو توی خودش حل می‌کنه و از بین می‌بره...

صبح می‌شه ولی سخت صبح می‌شه...

مون چایلد شنبه بیست و پنجم آذر ۱۴۰۲ ، ساعت 21:31

کینه پشت کینه

مدت زیادیست که خشم و کینه من از همیشه بیشتر شده. احساس می‌کنم دیگر نمیتوانم مانند ده سال گذشته سکوت کنم. خسته و بی‌رمق و آسیب‌دیده‌ام. تیرهای زهرآلودشان هنوز یکی پس از دیگری به محل تیرها و آسیب‌های قبلی‌شان اصابت می‌کند و مرا از پا در می‌آورد. کاش می‌شد تاوان همه‌ی این سال‌هایی که بخاطرشان با اضطراب و کینه‌‌ای جان‌فرسا گذشت را می‌گرفتم و کمی آرام می‌شدم. کاش حداقل می‌شد فریاد بزنم و از رنج‌هایی که بخاطر آن‌ها بر من و عزیزانم تحمیل شد بگویم...

نمی‌شود، نمی‌شود و آخر این خشم مرا درهم می‌شکند...

مون چایلد پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۴۰۲ ، ساعت 23:13

پوچی و یکنواختی...

این روزها صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شم هیچ انگیزه‌ای برای بلند شدن از تخت ندارم و شب‌ها هم با بی‌حوصلگی بخاطر اینکه فردا قراره باز هم یه روز حوصله سربر باشه به خواب می‌رم. چون از وقتی درسم تموم شده درگیر پروژه‌های دانشگاهم هستم و حالا این روند فرسایشی منو فرسوده و دلمرده کرده. شنبه یک پروژه رو تحویل دادم اما هیچ انگیزه‌ای برای شروع پروژه دومم ندارم. حوصله فیلم و سریال دیدن، زبان و کتاب خوندن، پیاده روی و تمرین رانندگی هم ندارم. وقتم رو با ریلزهای بی‌محتوای اینستاگرام دارم هدر می‌دم و این مضطرب‌ترم می‌کنه. چقدر همه چیز یکنواخت، تکراری و پوچ شده...

مون چایلد چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۲ ، ساعت 11:11

آشناهای غریب

امروز آخرین آدمِ سمی زندگیم رو حذف کردم. همه عمر می‌خواستم که حرف‌هام رو به این آدم بزنم و حذفش کنم اما سکوت کردم. شاید ده سال... نباید سکوت می‌کردم چون خیلی‌ها ارزش این سکوت رو ندارند و فقط وقیح‌تر می‌شن، منم دیر این رو فهمیدم اما بالاخره فهمیدم. درسته همه حرف‌هام رو نزدم اما بالاخره بهش گفتم همه‌ی عمر بخاطرش آسیب دیدم و همه‌ی این مدت اگر سکوت کردم به این معنی نبود که نفهمیدم چه‌قدر سعی داشتی بهم صدمه بزنی. البته که نپذیرفت. کدوم آدم سمی می‌پذیره که چقدر رفتارش سمی بوده؟ دیگه مهم نیست. مهم اینه که دست از سکوت برداشتم. امسال آدم‌های زیادی رو حذف کردم و پشیمون نیستم. بابت این حرف زدن و حذف کردن خیلی آسیب دیدم اما خوشحالم. خوشحالم هرچند که آسیب دیدم و فرو پاشیدم.

مون چایلد دوشنبه ششم آذر ۱۴۰۲ ، ساعت 1:18

تنهاییِ بزرگسالی

من عمیقا احساس تنهایی می‌کنم. دوستانی که دارم آدم‌های سردی هستند و من از این سردی خسته‌اما... کاش توی بیست و چهار سالگی‌هم می‌شد مثل کودکی بی‌ریا و صادقانه فقط با گفتن جمله‌ی با من دوست میشی، دوست‌های جدید پیدا کرد.

مون چایلد جمعه سوم آذر ۱۴۰۲ ، ساعت 19:41