فرزند ماه🌙

وقتی که ماه طلوع کنه، زمان تو فرا میرسه

نامه به دوستِِ دیروز و درد دهنده‌ی امروز

سلام. آرزو میکردم کاش میشد تمام حرف هایی را که اینجا مینویسم، به خودت بگویم اما افسوس که هنوز باید دردی را که به من داده ای تنهایی به دوش بکشم و هنوز زمان زمین گذاشتنش نرسیده است. دوست داشتم به خودت بگویم که از حس آشنای گذشته دیگر هیچ نمانده و تو دیگر آدم امن زندگی من نیستی، حتی دیگر به من نزدیک نیستی، صرفا آشنای دوری هستی که زمانی نزدیکترین به من بود. تو من را هم از خودم دور کردی و باعث شدی کنار تو نقاب دروغینی به چهره بزنم تا تو دست از سرزنش و عتاب من برداری. دیگر حتی از خودم و رنج هایم به تو نمیگفتم اگرچه با این حال سعی میکردم همچنان شنوای رنج های تو باشم. با دیدنت لبخند میزدم اما در عین حال درخت کینه و نفرت از تو در درون من ریشه دوانده بود. خنده های تصنعی و ماسیده ام کنار تو، بوی نفرت میداد درحالیکه تو آن‌ را نشانه خوشحالی ام میدانستی، من ماه ها بود که دیگر کنارت خوشحال نبودم. هربار که به من آسیب میزدی من تکه های چینی غرور شکسته شده ام را برمیداشتم و دوباره به هم وصل میکردم و ریشه های نفرت و خشمم از تو عمیق تر میشد. من سکوت کردم و به اندازه‌ی همان سکوت از تو دورتر و دورتر شدم و تو هیچوقت نفهمیدی که چه به روز من آوردی.به زودی همه‌ی این ها را به خودت میگویم و برای همیشه ترکت میکنم. تو بدترین آدم زندگی من بودی...

مون چایلد یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ ، ساعت 11:42