فرزند ماه🌙

وقتی که ماه طلوع کنه، زمان تو فرا میرسه

دهه پایانی مهر

راستش رو بخوام بگم الان شرایط سختی رو می‌گذرونم. احساس ناامیدی شدیدی دارم. از همه‌ی آدم‌ها خسته‌م و حوصله‌شون رو ندارم. دلم می‌خواد هیچکس رو برای مدت طولانی نبینم. دلم می‌خواد مدت طولانی توی یک اتاق کوچک و با نور کم و با موزیک و کتاب‌هام سر کنم. اتاقی که اون‌جا زمان اصلا نگذره و من باز نگران بالا رفتن سن و گذشتن زمان نباشم. دلم می‌خواد ذهنم یک روز بدون هیچ دغدغه‌ای باشه. دلم می‌خواد مثل چند سال قبل بدون هیچ نگرانی بابت فردا، فیلم و سریال ببینم و کیف کنم. یا حتی مثل ده سال پیش، رمان‌های آبکی نود و هشتیارو بخونم و اصلا متوجه گذر زمان نشم و لذت ببرم از خوندن. دلم می‌خواد از اضطراب و دلهره بزرگسالی خلاص شم. خیلی برام همه چیز سخت شده. اینستا و یوتیوب و توییتر پر از جوون های همسن و سال منه که موفق شدن، پیشرفت کردن و توی سن من کلی دستاورد داشتن. چیزهایی که من نتونستم داشته باشم. من از همه عقب‌ترم. دوست‌های دوران راهنماییم رو می‌بینم، هر کس رفته سمت علاقه‌ش و الان موفق شده، براشون خوشحالم. حسادت نمی‌کنم، غبطه می‌خورم. دلم می‌خواست منم موفق باشم. منم دستاوردی داشته باشم. دیگه از الان توان شروع و ادامه ندارم. گاهی فکر می‌کنم حتی late bloomer هم نیستم چون الان هم انگیزه‌ای برای پیشرفت ندارم.

+ خدایا کاش پروژه تموم شه. کم آوردم و خسته‌م.

مون چایلد یکشنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۳ ، ساعت 18:22